ساخت اسم

ارتباط از طریق یاهو مسنجر
1
محل تبلیغات شما
2
محل تبلیغات شما
3
محل تبلیغات شما

عضویت درخبرنامه

تبلیغات شما

برگ گرافیک

گاهی
بازديد : 883

گاهي نه آشنا دردت راميفهمد.!!!✘✘✘
نه حتي صميمي ترين دوست.!!!✘✘✘
گاهي بايد تنهايي..↶
.درد را فهميد..↶
.تنهايي،خلوت کرد...↶
تنهايي آرام شد↶...وتنهايي خداميداند.↶↶
.چه ميگذرد دردلت..!،
برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

من
بازديد : 1349

مــــــــــن!
چیز زیادی از دست ندادم !!!
کـــمـــــی دلــــــــــم شکست
شب ها گریه کردم
یادگارش
سردردِ هرشبم شد
یـــــکـــــم !!!از آرام زندگی کردن فاصــــــــــله گرفــــــــــتم
چیز زیادی نــــــــــشد!
بــــــــــاور کــــــــــن
تــــــــــــــــــــو
بیشــــــــــتر از من باخــــــــــتی
تــــــــــــــــــــو
عاشق ترین قلب دنیارا
بــــــــــاخــــــــــتی


برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

بخاطر تو
بازديد : 1121

بخاطر تو.....

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

عاشقانه
بازديد : 906

زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار،

بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری. . .

.

.

.

کاش می فهمیدی برای این که تنهایم تو را نمیخواهم ؛

برعکس....برای این که میخواهمت, تنهایم...!

آرام مــ ــــیـــــــ ـــــ ــــــرومــــ ...

آنـچــنـان آرام کـه نـدانـی کـی رفـته ام!

امـا وقتـی جـای خـالی مــرا بــبـیـنی

آنـچــنــان سخــت رفـــتـــه ام کـــه

تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی...!

.

.

.

من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

.

.

.


چقدر صبور بود فالگیری

که امروزم را در طالعم دید ولی....

" هیچ " نگفت...

.

.

.


كـــاش ميـدانستــى چـِـه لـِـذتــى دارد
وقتــى كـِــه ميشــود خِيــــانَــت كـــرد...
و نَكـــــرد..

 

.

.

.

هـَمـیـشــه ...
زمــِسـتـان کــه مـی رود،
یک چـیـز هــایـی جـا مـی مـانـَد
مـَثـلا چــَتـری در ایـسـتـگــاه قــَـطـار ...
نـگـاهـی پــُـشـت بـُخـار شـیـشـه ...
و رَد پـایـی روی بـَـرفــــ ..

.

.

.


میگویند دنیا زندانی بیش نیستـ
کـــــــــاش حبسِ اَبَـــد ببُرند برایمان
و تو هم سلولیِ من باشی

.

.

.


پــــلاک
کوچـــه ، حـــتــــی آدرس
خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام
چه فایــــده ،
یــــاد تــــــــــــــو
در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های
این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی
پـــیــــدا می کـــنـــد…


برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

داستان
بازديد : 971

سلام اینبار میخوام موضوعی رو براتون بگم که دختری از خوزستان به اسم ریحانه برام فرستاد که من خودم تحت تاثیریرش قرار گرفتم.

داستان واقعی ، دخترخاله و پسرخاله ای بودن که از بچه گی با هم بزرگ شدن و اسمشون رو هم بوده واسه ازدواج دختره اسمش مریم بوده پسره هم جواد ، جوادو مریم خیلی همدیگه رو دوست داشتن جوری که هر روز باید همدیگه رو میدیدن جواد همیشه مواظب مریم بود و اگه کسی مریمو اذییت می کرد اون پشتشو میگرفت حالا هر کی باشه چه مادر مریم چه پدر یا داداشش باشه یه دفه خانوم معلم مریمو تنبیه کرده بود جواد هم فهمیده بود و معلم مریمو با سنگ زده بود ، اگه پارک میرفتن باید با هم میرفتن اگه جواد میرفت تو مغازه چیزی بگیره برا مریم هم میگرفت حتی عروسک هم براش میخرید مریم هم همینطور ، هیچکدومشون هم پولدار نبودن و در یک سطح بودن ، این دوتا با هم بزرگ شدن و دبیرستانو با هم تموم کردن و اینجا بود که طرز فکرها عوض میشه و سختیهای زندگی رو درک میکنن طوری که رو عشقهاشون هم تاثیر میذاره مریم دختر قشنگی شده بود جواد هم واسه خودش مردی شده بود جواد هم کار میکرد هم درس میخوند مریم هم محکم درس میخوند تا دانشگاه قبول بشه از قضا مریم دانشگاه قبول شد ولی جواد قبول نشد اینجا بود که دانشگاه بین دو تا عاشق فاصله انداخت قرار شده بود بعد از دبیرستان عقد کنن ولی مریم هی عقدو عقب مینداخت

 

جو دانشگاه رو مریم و دوست داشتنش تاثیر گذاشته بود هر موقع از دانشگاه بر میگشت و جواد میرفت پیشش یا میگفت خسته ام یا درس دارم یا به بهونه های مختلف جوادو بی محل میکرد تا یک سال جوادو دور داد تا اینکه تو جمع جلو همه گفته بود من قصد ازدواج ندارم و بهتره جواد بره زن بگیره و فکر منو از سرش بیرون کنه اصلا کسی باورش نمیشد مریم بتونه همچین حرفی بزنه جواد بلند شده بود گفته بود مریم تو این حرفو جدی زدی؟ مریم هم گفته بود پسرخاله من تا دانشگاهو تموم کنم  چهارسال طول میکشه بهتره به فکر دختر دیگه ای باشی این برا هر دومون بهتره جواد گفته بود شوخی رو دیگه بس کن مریم هم گفته بود من هیچوقت انقد جدی نبودم جواد گفته بود نکنه من کاری کردم که ناراحت شدی؟ اونم گفته بود تو کاری نکردی من بدرد تو نمیخورم اینو گفته بود و از خونه زده بود بیرون جواد رفته بود دنبالش و تو خیابون با هم دعوا کرده بودن جواد بهش گفته بود تو چت شده؟ چرا بیربط حرف میزنی؟ این بازیو تمومش کن و برگرد من نمیتونم بدون تو زندگی ولی قلب رئوف و نازک مریم از سنگ شده بود به جواد گفته بود اگه ادامه بدی خودمو می کشم جواد با گریه گفته بود کی مریم قشنگ و مهربون منو از من گرفته؟ مریم گفته بود کسی نگرفته ما مال هم نبودیم و اون موقع بچه بودیم و عشق چیز پوچ و بی فایده است و حالا پول حرف اول رو می زنه جواد گفته بود خب منم پول دار میشم منم میرم دانشگاه مریم هم گفته بود ما به درد هم نمی خوریم و دیگه هیچ وقت سراغ من نیا ، بعد از این هر کاری پدر و مادر هردوشون کردند که مریم راضی بشه مریم زیر بار نرفت که نرفت این وسط جواد خودشو باخته بود و رفته بود سراغ قرص های روان گردان برای آروم کردن خودش درسشو ترک کرده بود و کارش شده بود مصرف قرص. مریم هم که اصلا به فکر جواد نبود ، مریم بعد از دو سال از دانشگاه با پسر دیگه ای ازدواج کرد که مهندس بود حالا جواد عشق خودشو میدید که با پسر دیگه ای داره می ره گردش و ازا ینی که هست بدتر میشد اینجا بود که پدر مادر جواد اونو برده بودند به یک مرکز درمان و جواد خودش هم تصمیم گرفته بود دیگه به مریم فکر نکنه و زندگیشو دوباره درست کنه بعد از تقریبا چند ماه جواد سلامتی خودشو به دست اورد و درسشو دوباره شروع کرد و درس میخوند برا کنکور دیگه کار نمی کرد و فقط درس میخوند انگیزه هاش چندبرابر شده بودند ( اینایی که میگم تو چند سال اتفاق افتاده بود و منی که دارم می نویسم خودم احساساتی شدم سرنوشت چه کارایی که با آدم نمیکنه) بعد از امتحان کنکور جواد مهندس عمران قبول شده بود و دیگه زندگیش از این رو به اون رو شده بود جواد قرص خوار با توکل به خدا و اراده محکم و کمک پدر و مادر و دکترا سالم شده بود و برا خودش شده بود مهندس جالب تر این این بود که شوهر مریم فردی چشم چرون و شکاک بود و همش چشمش دنبال دخترای مردم بود و اجازه نمیداد مریم که به خونه پدر و مادرش حتی بره همیشه گوشی مریمو چک میکرد حتی چند بار مریمو زده بود درسته که شوهرش پولدار بود ولی نه از پولش بهره می برد و نه از وجود خودش شوهرش چون خودش خراب بود به زنش هم شک می کرد مریم چون به جواد پشت کرده بود و با عشقش بازی کرده بود همش میگفت حقمه باید سرم بیاد وقتی به کارایی که با جواد تو بچگی هاشون کرده بود وقتی به دوست داشتنی هایی که بینشون بود فکر میکرد آرزوی مرگ میکرد که چرا اینقدر در حق جواد بد کرده ولی روش نمی شد که از شوهرش جدا بشه چون همه بهش زخم زبون می زدند آخر نتونست طاقت بیاره و به شوهرش گفته بود من نمیخوام دیگه باهات زندگی کنم مریم با چشمی پر از اشک و خون برگشته بود خونه پدر و مادرش و آخرش از شوهرش جدا شد حالا خوبه که بچه دار نشده بود ولی روحیشو به کلی از دست داده بود دانشگاهشو هم تموم نکرده بود بعضی موقع ها درس میخوند ولی مگه زخم زبون مردم میزاشت درس بخونه و راحت باشه جواد هم از حالش باخبر شده بود و یک روز رفت دیدنش و خیلی عادی و رسمی ولی روش نشد با جواد روبرو شه بخاطر همین جواد رفته بود تو اتاقش و احوالشو پرسیده بود مریم هم گفته بود حالی واسم نمونده که ازش بپرسی بعد گفته بود اومدی اینجا که زجرکشم بکنی؟ آره من احمقم بی شعورم ، اصلا هر چی دلت میخواد بگو جواد هم گفته بود نه من دیگه از دستت ناراحت نیستم تو خواستی زندگی خودتو بکنی من اشتباه کردم که مزاحت می شدم عشق چیز پوچ و بی فایده است این حرف مریمو داغون کرد بعد بهش گفته بود که خودشو ناراحت نکنه و میتونه زندگیشو دوباره شروع کنه و دوباره باطراوت بشه فقط اراده میخواد و توکل به خدا اینو گفته بود و خواسته بود بره ولی مریم مانع شده بود و نذاشته بود یقه شو گرفته بودو بهش گفته بود من تو رو میخوام من اشتباه کردم من بچه بودم گول اطرافیانمو خوردم بخدا هنوز عاشقتم جواد که از شرم و خجالت قرمز شده بود زبونش بند اومده بود و همینجوری نگاش میکرد بعد مریم گفته بود بیا ببین همش از تو نوشتم و خاطرات بچه گیمون بعد دفتر خاطراتشو آورده بود و به جواد نشون داده بود جواد که اشک از چشماش جاری شده بود بهش گفته بود من اگه دوستت نداشتم هرگز پامو اینطرفا نمیذاشتم فقط دنبال یک فرصت میگشتم که بهت بگم منم هنوز عاشقتم و هر کاری کردی رو فراموش میکنم تو مریم کوچولو و قشنگ خودمی بعد بهش گفته بود همین امشب میام خواستگاریت تا دیگه برای همیشه مال خودم بشی مریم از بس گریه کرده بود دیگه اشکی براش نمونده بود و باورش نمیشد جواد بخشیدتش و هنوز دوسش داره بعد از چند ساعت حرف زدن جواد تدارک خواستگاری رو چیده بود و مریمو برای همیشه به ازدواج خودش دراورده بود.این هم داستان پر ماجرای جواد و مریم ولی مردایی مثل جواد کم هستن و پول وعشق دو چیز جدا از هم هستن پس هیچ وقت دچار اشتباه نشید.

 


برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

باران
بازديد : 965

باران

✿.•***•.✿.•***•.✿.•***•.✿

بـاراטּ ڪـﮧ مے بارد...
دلـҐ بـرایت تنـگ تـر مے شـود.....
راه مے افـتـҐ
...بـدوטּ ِ چـتـر ...
مـטּ بـغض مے ڪـنـ Ґ
آسمـاטּ گـریـﮧ ...

✿.•***•.✿.•***•.✿.•***•.✿


برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

باز باران
بازديد : 1052

♣ ~ ~ ♠ ~ ♣ ~ ~ ♠ ~ ♣ ~ ~ ♠ ~ ♣ ~ ~ ♠ ~ ♣ ~ ~ ♠
`باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه 、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽヽ、ヽ、ヽ、ヽ ヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ ヽ、ヽ``、ヽ、ヽ、ヽ.`、ヽ、ヽ``、、`、、ヽ`、ヽ 、ヽ`、ヽ ╱◥████◣ │田│▓ ∩ │◥███◣ ╱◥◣ ◥████◣田∩田│ │╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣ ││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║ `、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ、ヽ``、、``、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽヽ`、ヽ、ヽ、ヽ`、ヽ باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟! خاطرات خوب و شیرین
♣ ~ ~ ♠ ~ ♣ ~ ~ ♠ ~ ♣ ~ ~ ♠ ~ ♣ ~ ~ ♠ ~ ♣ ~ ~ ♠


برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

داستان سیاهی
بازديد : 942

سیاهی

از ماشین نیروی انتظامی پیاده ام میکنند. یه دستبند به دستهایم و یک پابند به پاهایم بسته هست جمعیت زیادی تو میدون شهر جمع شدند. همه اینها آمده اند مرگ مرا تماشا کنند. یعنی مرگ یک انسان اینقدر تماشائیست. جوابی برای سوالم پیدا نمی کنم.

نگاهی به طناب دار میکنم. طنابی که مدتی بعد ازش آویزان خواهم شد . صدای گریه مادر و خواهرهایم آزارم میدهد نکاهی به آنها میکنم پدرم هم اشکهایش سرازیر هست. برادرم وای این پسر مغرور به زور جلوی گریه اش را گرفته عاشق هم بودیم بی من چکار خواهد کرد . کاش اینها اینجا نبودند.کاش.

کاش بی سر و صدا اعدامم می کردند در همان حیاط زندان. ولی افسوس که قاضی حکم داد اعادام در ملا عام. نمیدانم چرا! شاید خواست برای دیگران درس عبرت باشم شایدم به خاطر این بود که گفتم از کرده ام پشیمان نیستم با اینکه بودم و با این حرف داشتم خودم را گول میزدم. ولی هر چی که بود من اینجا بودم و دقایقی بیش از عمرم باقی نمانده بود. با آنکه در آن یک سالی که تو زندان بودم خودم را برای مرگ آماده کرده بودم ولی الان از مرگ می ترسیدم. شاید به این خاطر بود که نمی دانستم مرگ چیست و آدم از چیزهای که نمی داند چیست میترسد. فصل پاییز بود و هوا سرد. سردی هوا با ترس از مرگ نمیدانم کدام یک باعث شده بود که تنم به لرزه بیفتد.

باز صدای شیون مادرم در گوشم میپیچد وای که این صدا دارد نابودم می کند. در باورم نمی گنجید روزی عشق عزیز ترین کسم نازم باعث مرگم شود.

یک سال و خورده ای قبل چاقوی ضامن دارم را برداشتم و به سر کوچه یشان رفتم یه کسی مدام تو گوشم می خواند که تمامش کن اون به تو خیانت کرده به هشت سال عشق پاکت. نازی از خانه بیرون آمد من را دید ولی خود را به آن راه زد. بیشتر مصمم شدم فکرم را عملی کنم بی اعتنا از کنارم رد شد. صدایش کردم توجهی نکرد کوله اش را گرفتم و برگشت و گفت: ولم کن و درست همان زمان چاقو را سه بار در قفسه سینه اش فرو بردم. نه دادی نه فریادی فقط بهم زل زد. بعد با یک لبخند تمام کرد. فقط یک کلام خوشحالم که با دستای تو میمیرم. سام من به تو خیانت نکردم هیچوقت. ولی دیگر دیر شده بود.

باز به چوبه دار نگاه میکنم. مرگ حق من بود من یک نفر را کشته بودم یک نفر که خیلی خیلی جوان بود و برای آینده نقشه ها در سر داشت کسی که بعدها فهمیدم بیگناه هست. من زندگی یک نفر را گرفته بودم و حالا باید تاوان پس میدادم. الان از کرده ام پشیمان بودم. باز آن آرزوی محال به فکرم افتاد باز گشت زمان به عقب . کاش زمان بر میگشت مسئله را طور دیگری حل می کردم. ولی افسوس .

هوا ابری بود.و نم نم باران شروع به باریدن کرد. سرم را به بالا میگیرم تا قطره های باران به صورتم بخورد. عاشق این کار هستم. برای آخرین بار به اطرافم و به شهری که سالها در آن زندگی کرده ام و از گوشه گوشه اش با نازی خاطره دارم نگاهی می کنم.

صدای مریم به گوشم میرسد بعضی ها که به احتمال زیاد وابستگان نازی هستند هر ناسزا و فحشی که می دانند نثارم می کنند و بعضی ها برایم دلسوزی می کنند. باز صدای آزار دهنده گریه خواهرها و ماردم. یک افسر میاد جلو و با ترحم می گوید: آخرین خواستت چیست؟ تقاضای یه سیگاری میکنم. سرش را با علامت تائید تکان میدهد.

با تمام ولع به سیگار پک میزنم. سیگار را خیلی زود تمام میکنم و باز صدای همان افسر که میگوید باید چشمانت راببندم با صدای لرزان میگویم: نمی شود نبندی افسر میگوید: نه باید ببندم. چشمانم را می بندد. دیگر فقط سیاهی میبینم. دادستان حکم اعدام را می خواند. طناب دار را به گردنم می اندازد قلبم به شدت میزند. دیگر هیچ صدای رو نمیشنوم این است که یکی می گوید خکم اجرا کنید نفسم در سینه حبس شده. دیگر چیزی به کشیدن چهار پایه از زیر پاهایم نمانده. تو همین زمان صدای مردم گوشم را کر می کند بخشید، بخشید پدر مقتول قاتل را بخشید. گیج بودم همان افسر چشمهایم را باز می کند و با لبخند می گوید تولدت مبارک.

 

سه سال بعد

 

از زندان به بیرون می آیم. هیچکس نمیداند امروز روز آزادیم هست. سرگردان و بی هدف در هوای زمستانی در خیابانها می گردم. تو زندان که بودم تمام سه سال را فکر کردم به خودم به نازی و به مردانگی پدرش و بلاخره تصمیم را گرفتم. برف به شدت می بارد. دارم یخ میزنم از یک مغازه یک موبایل میخرم و حافظه اش را پر میکنم از آهنگهای سیاوش قمیشی هر دویمان عاشق این خواننده بودیم. به مادرم زنگ میزنم گوشی بر میدارد چند بار می گوید بله ، بله و بعد قطع می کند. به دیگر اعضای خانواده زنگ میزنم بدون اینکه حرفی بزنم. چقدر برای دیدنشان مشتاقم ولی باید به سر قبر نازی بروم و کار نیمه تمامی دارم. چند دقیقه بعد جلوی بهشت زهرا هستم بعد از کلی گشتن پیدایش میکنم. عکسش بالای قبرش زده شده با دیدن عکسش دوباره دلم می لرزد درست مثل اولین روزی که دیدمش. برفها رو از روی قبرش کنار میزنم و موبایل را بیرون می آورم و یک ترانه از سیاوش میزارم.

خوابیدی بدون لالایی و قصه/ بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه..... دیگه کابوس زمستون نمیبینی/ توی خواب گلای حسرت نمی چینی.... دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه/ جای سیلیای باد روش نمیمونه.... دیگه بیدار نمیشی با نگرونی/ با تردید که بری یا که بمونی.... رفتی و آدما رو جا گذاشتی/ قانون جنگل و رزیر پا گذاشتی..... اینجا قهرن سینه ها با مهربونی/ تو، تو جنگل نمی تونستی بمونی.... دلتو بردی با خود به جای دیگه/ اونجا که خدا برات لالایی می گه.... میدونم میبینمت به روز دوباره / توی دنیایی که آدمک نداره.

برف همه جا رو سفید پوش کرده. روی برفها کنار قبر نازی دراز میکشم! احساس میکنم بهش نزدیکتر شده ام دو نفر نگاههای عجیبی بهم می کنند و رد میشن. دیگر باید تصمیم را عملی کنم. هیچ شکی در کاری که می خواهم بکنم ندارم. چاقو رو در میارم. بدون معطلی میکشم روی رگ گردنم خون مثل فواره می زند بیرون گرمای خون برفها را آب میکند. از اینکه چند دقیقه پیش عشقم هستم خوشحالم. بدنم دارد سرد میشود. باز گوشم صدای آهنگی دیگر از قمیشی میشنود فقط یک بیتش و بعدچشمانم بسته میشود.

کاش میشد اما نمیشه این مرام روزگاره/ رفتنت بود دیگه برگشتن نداره


برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

عشق گم شده من
بازديد : 1063

عشق گم شده من

“کنج گلویم قبرستانی است پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،

به نام بغض….”

عشق گم شده من …

نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند،وآدمهائی که هرگز

تکرارنمی شوند….

وتو آنگونه ای…

فقط همین…


برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

دختری
بازديد : 1161

دختری که مسخره بازی درمیاری نیگات می کنه
و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!!

دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه

و میاد به دیدنت...!!

دختری که وقتی قدم می زنید و یه پسر خوش تیپ تر می بینه،

خودش رو بیشتر می چسبونه بهت...!!

دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ،

هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو می گیره...!!

دختری که روز زن براش یه شاخه گل می خری ،

با به لبخند غمگین می گه مهم خودتی...!!

این دخترو حق نداری اذیت کنی...!


برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 11

[تبادل لگو با ما]

Friends
تمامی حقوق مطالب برای این سایت محفوظ میباشد. قالب طراحی شده توسط: برگ گراف و ترجمه شده توسط : قالب گراف